NovelToon NovelToon

Second Chance

part 1 and 2

فرصت دوباره

تینا*

پفک رو چسبونده بودم بقلم پتو رو هم انداختم روم به لپ تاپ زل زدم داشتم برای بار هزارم انیمه خادم سیاه رو می دیدم وای خدا چرا این سباستین انقدر جیگره *-* دوباره اون ژست بله سرورم وایییییی ننه جان*-*

تموم که شد یادم افتاد باید تا مامانم از سرکار میاد چای درست کنم با سرعت نور پا شدم رفتم آشپزخونه چایی رو درست کردم *-*

در باز شد با لبخند برگشتم گفتم مامان خوش اومدی که یهو با چیزی که دیدم خشکم زد

مامانم توی خون غرق بود و شکمش خونریزی داشت به زور گفت:ت....تینا فرار کن ب..بدو

یهو از هوش افتاد و افتاد رفتم بالا سرش هنوز باورم نمی شد اینجا چخبره؟

_م....مامان چ...چی شده؟

مامان_ت....ینا فرار...ک...کن

یهو با کوبونده شدن در سرم رو برگردوندم ب....بابام؟بابام اینجا چیکار میکنه؟مگه اون و مامان از همدیگه جدا نشدن؟تقریبا ۷ سال میشه

دستش توی خون غرق بود و یه چاقو دستش بود

ن.....نکنه که اون...

_ب...بابا ن...نگو ک...ه ت....تو......

بابام یهو بدون حرف اومد جلو و چاقو رو توی قلبم فرو کرد که از درد جیغی کشیدم و یهو از حال رفتم

چشمام رو کم کم باز کردم همه جا سفید بود و هیچ چیز دیگه ای نبود نکنه اینجا بهشته؟وای خدا من نباید بمیرم هنوز آرزو دارم باید انتقام بگیرم😭😭😭

یهو از پشتم صدا اومد تینا برگرد

برگشتم سمت صدا که دیدم یه تخت سلطنتی بزرگه که روش یه دختر خیلی خوشگل و قد بلند با یه لباس اسرار آمیز پوشیده اصلا انگار نه انگار شبیه آدم باشه آدم فکر میکرد فرشته ای چیزیه

_ببخشید من کجام؟توی بهشتم؟

دختره_نه تو توی شهر فرشته ها هستی اسم من کاملیاست و فرشته ی راهنمای توئم

_نانی؟(چی؟) منظورتون رو متوجه نمیشم فرشته؟شهر فرشته ها؟قضیه چیه؟مگه پ...پدرم منو نکشت؟

کاملیا_درسته اما تو یه فرصت داری که زندگیت رو درست کنی من باهات شوخی نمیکنم و کاملا دارم راستش رو میگم اگه تو این ماموریتی که میگم رو کامل کنی من میتونم هم تو و مادرت رو زنده کنم و بابات رو هم تا جایی که میشه ازتون دور کنم و هیچ خطری شما رو تهدید نکنه

_و....ولی چجوری؟

کاملیا_ تو یه اوتاکویی هستی درست گفتم؟

_ا...آره خب...

کاملیا_ ماموریت تو اینه که بری توی همه انیمه هایی که تا حالا دیدی و به شخصیت های اصلی کمک کنی که به هدفشون یا عشقشون برسن بعد من نه تنها تو و مادرت رو زنده میکنم یه کلید هم بهت میدم که میتونی هر وقت خواستی بدی به دنیای انیمه ای که دوست داری *-*

_من هنوز باورم نمیشه ولی اگه حقیقت رو میگی من چجوری برم تو دنیای انیمه در حالی که جسدم تو دنیای واقعیه؟

کاملیا_ هر وقت که تو بری به دنیای انیمه زمان اون دنیا متوقف میشه حالا اگه قبول میکنی شرایط رو بهت بگم

_باشه قبول میکنم بگو

کاملیا_ تو باید از این قوانین پیروی کنی وگرنه از دست من دیگه کاری بر نمیاد

۱-فقط به یه نفر میتونی این موضوع رو بگی اونم باید کسی باشه که بدونی قابل اعتماده و لو نمیری اگه این اتفاق بیفته باید از اول بری تو دنیای انیمه و ممکنه مجازات بدتری داشته باشی

۲- من انتخاب میکنم تو توی کدوم انیمه ها بری

۳-.....

part 3 and 4

تینا*

کاملیا_ ۳- اسمت رو عوض میکنی و ژاپنی میکنی

۴- بابت پول نمیخواد نگران بشی یه کارت بانکی بهت میدیم که تا بینهایت توش پول داره

۵- اجازه داری دوست پسر داشته باشی ولی نباید باعث بشه که داستان خراب بشه

۶- بستگی به هر انیمه ای که میری بهت قدرت هایی رو که بخوای داده میشه هر قدرتی *-*

۷- از قدرت هات سو استفاده نمیکنی و کسی رو اذیت نمیکنی مگه اینکه شخصیت بد داستان باشه

خب دیگه همین بود حالا آماده ای؟

_اوممم.....آره کدوم انیمه قراره برم؟

کاملیا_ خودت می فهمی ....

یهو همه جا سیاه شد و چشمام بسته شد

وقتی چشمام رو باز کردم با یه لباس فرم مدرسه ای بودم و وسط خیابون با کیف مدرسم وایسا ببینم چرا قیافم تغییر کرده!!!!!چرا کاملیا انقدر منو تو چشم درست کرده ای خداااااا

موهای نقره ای خیلی بلند و موج دار داشتم با چشمای قرمز

خب حالا قیافم مهم نیست باید ببینم توی کدوم انیمه رفتم

بزار ببینم لباس فرمم یه پیراهن سفید با کروات قرمز و یه جلیقه سبز و شلوار سبز روشه وایسا ببینم این یعنی.........هورااااااا اومدم پیش اوسوی کوووون تو انیمه مبصر ما پیشخدمته

وایسا ببینم من که راه مدرسه رو بلد نیستم

یهو یه صدا از تو سرم اومد که گفت هوی تینا منم کاملیا

_کاملیا تو ذهن من چه غلطی میکنی

کاملیا_ساکت فکر کردی به امون خدا ولت میکنم؟من راهنماتم بدبخت-_- خب بیا راه مدرسه رو بهت نشون میدم

راه مدرسه رو بهم گفت که رسیدم دم در مدرسه

با خودم گفتم: خیله خب رفتارت برای جلب توجه میساکی باید.... مهربون،سنگین،باهوش باشه و از اونجایی که رنگ چشم و موهام خیلی تو چشمه باید مواظب رفتار پسرا هم باشم

آروم رفتم تو حیاط مدرسه که نگاه خیره ی همه رو حس کردم یعنی جو از این سنگین تر

رفتم توی دفتر مدیر و گفتم دانش آموز انتقالی هستم

مدیر_اسمتون؟

کاملیا توی ذهنم گفت الان هر اسمی بگی تا ابد همین می مونه پس یه چیز درست و حسابی بگو

_ت....تاچیبانا ریسا

مدیر_بله درسته کلاس شما با رئیس شورا یکیه پس میتونید ازش بخواید که بهتون جاهای مختلف مدرسه رو نشون بده

_خیلی ممنون

مدیر_خواهش میکنم بفرمائید برید تو حیاط قدم بزنید تا کلاس ها شروع بشه

_چشم ممنون

رفتم تو حیاط که دوباره زل زدن ها شروع شد که چشمم خورد به ساکورا دوست میساکی وای خیلی من ساکورا رو دوست دارم مخصوصا وقتی که مثل الان کنار شیزونه وایمیسه وای خدا

رفتم سمتشون و گفتم اممم...سلام شما ساکورا چان و شیزونه سان هستید درسته؟

ساکورا__اوممم...آ...آره منو شیزونه رو از کجا میشناسی

_من خیلی تعریفتون رو شنیدم میخوام باهاتون دوست بشم

ساکورا_جدا؟منم از وقتی اومدی تو مدرسه دلم میخواست با دختری به نازی تو دوست بشم؟

_تو از منم ناز تری ساکورا چان *-*

ساکورا_ 🌸🌸

_ 🌸🌸🌸

شیزونه_ ....

ساکورا_ ر...راستی اسمت چیه؟

_تاچیبانا ریسا هستم ریسا صدام کن

ساکورا_ باشه پس تو هم ساکورا صدام کن

همینطوری در حال گل و بلبل دادن به همدیگه بودیم که......

part 4

تینا*

همینطوری در حال گل و بلبل دادن به همدیگه بودیم که از پشتم صدا اومد شنیدم یه دختر خوشگل جدید اومده یه نگاه بهش بندازیم

برگشتم که دیدم شیروکاوا و کوروساکی و ساراشینان وای خدا من خیلی از اینا خوشم میاد با نمکن

خب وقتشه مخ بزنیم و یه مقدار هم قلدری کنیم

ساکورا ترسیده بود که یه لبخند زدم و گفتم ساکورا تو برو من چیزیم نمیشه راحت باش شیزونه سان لطفا ساکورا رو ببر تو کلاس

شیزونه به زور ساکورا رو برد که با لبخند برگشتم سمت اون سه تا و گفتم خب کاری داشتید؟

شیروکاوا_ گوش کن یا با میای یا کلت رو میکنم و اهمیت نمیدم دختری فهمیدی

یه لبخند دیگه زدم و گفتم چرا مگه مشکلی پیش اومده؟

کوروساکی_ نگاش کن اخه این کجاش خوشگله با این هیکل چاقالوش

یهو اعصابم خورد شد ابروم تیک عصبی زد و روم رو کردم سمت کوروساکی و گفتم چی گفتی؟

کوروساکی_ گفتم...زشت و...چاقالویی

تو دلم گفتم کاملیا اینجا قدرت بالا و حرکات رزمی میخوام

کاملیا_باشه حله هر چی توی ذهنت باشه انجام میشه

_ممنون

چشمام رو شیطانی کردم و دستم رو به همدیگه گره زدم و قولنج انگشتام رو شکوندم و گفتم خب خب.....به نظر میاد از همین اول باید پدرتون رو در بیارم

یهو نگاه هر سه تاشون ترسیده شد پریدم هوا و اول ۱۸۰ درجه با پام کوبیدم تو صورت کوروساکی بعد ساراشینا اومد جلو که جلوم رو بگیره دست چپش رو گرفتم پیچوندم که افتاد زمین شیروکاوا اومد مشت بزنه تو صورتم که از پشت مچش رو گرفتم و بلندش کردم و پرت کردم زمین دستام رو به همدیگه زدم و خاک لباسام رو تکوندم و با یه لبخند گفتم خب دیگه امیدوارم مشکلتون حل شده باشه خداحافظ

روم رو برگردوندم که دیدم میساکی با تعجب زل زده به من

_اوممم....چیزه خیلی ببخشید نمیخواستم اینجوری بشه میدونی....

میساکی آروم آروم قدم برداشت اومد جلو و گفت ایول تو معاون دوم منی

کل مدرسه گفتن چییییییی؟

میساکی_ چی نداره قدرتش انقدر به درد میخوره که پدر پسرایی مثل شما رو در بیارم آفرین به تو دختر اسمت چیه؟

_تاچیبانا....ریسا تو کلاس شمام دانش آموز انتقالی

میساکی_ خب تاچیبانا سان بعد کلاس بیا دفتر شورا تا کارت رو بهت توضیح بدم اگه مشکلی نداری

_نه مشکلی ندارم خیلی ممنون میساکی سان

میساکی_خواهش میکنم ساکورا اومد صدام کرد نگران شدم اومدم فکرشم نمی کردم یکی مثل خودم پیدا کنم خوشحال شدم

_منم همینطور تعریفت رو از راهنماییم شنیدم

میساکی_ ممنون خب دیگه من برم خداحافظ

_خداحافظ

با همدیگه خداحافظی کردیم که زنگ خورد و من رفتم دم در کلاس وایسادم تا معلم معرفیم کنه که......

Download NovelToon APP on App Store and Google Play

novel PDF download
NovelToon
Step Into A Different WORLD!
Download NovelToon APP on App Store and Google Play